نمی دانم با اینجا اُخت نشده ام هنوز یا خالیِ خالی هستم که میلی به نوشتن ندارم؟! چند بار هم فکر کردم که برگردم همان خانه اولم که با در و پیکرشم راحتتر بودم، ولی یک چیزی تهِ قلبم مصرانه میگوید نه. چرا که با خودم تصمیم گرفته بودم دیگر نگذارم از هیچ کس و هیچ چیز بیشتر از دوبار ضربه بخورم و بازگشت به آن خانه به معنیِ شکست در تلاشِ این روزهایم می شود.