چه حرف ها که نگفتیم، با بهانه ی شعر 
من و تو، مست کنایات محرمانه ی شعر 
بدون اینکه بدانیم ، هر دو غرقه شدیم
درون روح وسیع مدیترانه ی شعر

لب از لبت که گشایی، پدید می آید
به خشکسالی ه این طبع من، جوانه ی شعر 
شدم به شوق ه دمی با تو از غزل گفتن
همیشه پایه ی مهمانی ه شبانه ی شعر 
مگر نه اینکه پر از صوت دلبری، پس عشق- 
چگونه وسوسه ات کرده با ترانه ی شعر؟؟
زبان گرفته به دندان، دلم، ز بیم فراق
و بسته دل به هیاهوی عاشقانه ی شعر 
ته همه جملاتت سه نقطه میگیرد
سکوت سهم دلت شد در این زمانه ی شعر ؟
چه آرزوی محالیست این که دل بستم
به لحن سرخوش و تعبیر خواهرانه ی شعر

غدیریه

اگرچه لحن سخن گفتنم حماسی نیست
چه باک! بین من و شاعران قیاسی نیست
قلم بدست گرفتم دم از علی بزنم
بگو حریم ولایت که اختصاصی نیست
قسم به صاحب دم، صاحب سلاح دو سر!
علی شناسی ما غیر حق شناسی نیست
من از حدیث "منم شهر علم" فهمیدم
علوم سینه ی مولایم اقتباسی نیست
غدیر، نقطه ی عطف مسیر تاریخ است
خموش باش! مگو دین ما سیاسی نیست!
نگاه کن به سرانجام ابن ملجم ها
و طلحه تا ته خط، آنکه میشناسی نیست! 
ببند دل به ولایت ، قدم بنه در ره
که از عزیمت ه در راه دین، هراسی نیست