داستهانهای زیبای دوران کودکی

داشتم دنبال منبع یک داستان عجیب می گشتم که به داستانی برخوردم به اسم Peregrinaggio di tre giovani figliuoli del re di Serendippo یا سه شاهزاده ی سرندیپ, که در سال 1557 توسط Michele Tramezzino به چاپ رسیده. 

ترامتسینو درمورد داستان اینطور گفته که آن را از کریستوفر آرمنو ( مترجم افسانه های ایرانی به زبان ایتالیایی) و آرمنو هم آن را از کتاب هشت بهشت اثر امیرخسرو دهلوی نقل کرده که بعد از چاپ داستان, به زبان انگلیسی و بعد فرانسه ترجمه شد.

این افسانه راجع به سه شاهزاده ایست که دائماً چیزهایی کشف می‌کنند که به دنبالش نبوده‌اند. و کلمه ی سرندیپیتی, به یافته یا  کشف اتفاقی و البته مفید و مثبتی گفته می‌شود که جوینده به دنبالش نبوده و به صورت جانبی و اتفاقی بدست آمده است. درست شبیه کشف موجود خوب و مفیدی مثل دایناسور صورتی دوست داشتنی  در جزیره‌ای متروک توسط پسرک گمشده ی کتاب  «سرندیپیتی» نوشته استفان کاس‌گروو که یک سریال کارتونی بر اساس آن ساخته شده و تقریبا همه مان با آن خاطره داریم.


بعد به این فکر کردم که چقدر عجیب که یک افسانه ای که برای خودمان بوده باید به چند زبان ترجمه شده باشد و دست آخر به واسطه ی یک کارتون ژاپنی, یک کلمه از آن به گوشمان بخورد.


همچنین یاد گروه Sons of Serendip افتادم که در بیوگرافی شان نوشته اند اعضای گروه به طور خیلی اتفاقی با هم  آشنا شده اند و به طور اتفاقی استعدادهای هم را شناخته اند و به طور خیلی اتفاقی تر تصمیم گرفته اند که با هم یک گروه را تشکیل بدهند و نتیجه اش شد یک جمع دوست داشتنی که کارشان ساختن آهنگ های جادویی است و قبلا یکی از آهنگهایشان را توی این پست لینک کردم.


جدای از همه اینها, آدم خاطراتش را که مرور می کند, بعضی از آدمها یا اتفاقات جزو همین دسته ی سرندیپیتی قرار می گیرند.

آدمها یا اتفاقاتی که منتظرشان نیستیم اما یکهو می آیند و زندگیمان را زیر و رو می کنند...

چیزهایی که می آیند تا موجود صورتی چشم درشت زندگی ما باشند و باعث بشوند دنیا جای هیجان انگیز تری باشد