یک بار هم رفته بودم محل کار پدرم. یک حمالی، دقیقا یک حمالی که داشت وسایل را جا به جا میکرد، نگاهی به من انداخت و رفت داخل انبار. سی ثانیه بعد دو نفر آمدند بیرون و نگاهی انداختند و رفتند. یک دقیقه بعد جماعتی آمدند بیرون و همه زوم کردند روی من! من هم داشتم این طرف و آن طرف را نگاه میکردم که ببینم به چه چیزی لبخند میزنند و شاید با من نباشند و زیر لب زمزمه میکردم که به عمه ی تان بخندید که یکی شان بالاخره به صدا دارد و گفت آشیخ تویی؟!


مادرم در خانه پنج شش سال است که مرا داماد صدا میکند! البته گاهی جنبه ی فحش هم دارد این لفظ. مادربزرگم معتقد است که مادرم نباید من را اینگونه صدا بزند و پس از هر بار شنیدن این لفظ با مادرم دعوا میکند! پدرم من را داداش صدا میزند. البته داداش یک لفظ خصوصی است و لفظ دیگری که برای افواه عمومی استفاده میکند آشیخ است! این سه تا اسم از پرکاربردترینِ هزاران اسم دیگری که من داشتم و دارم هستند. حالا ممکن است بپرسید که هزار تا اسم؟ کلا فامیل ما عادت نداشت، از همان اول، که من را الف صدا کنند! و این خصوصیت به من هم رسیده. مثلا لفظ ستاره لفظی جدید در باب صدا کردن دوستانم است!
و همه ی این اسامی در زمانی است که فضا جدی نباشد. و اگر نمیدانید باید بدانید که عموما ما همه چیز را به جدی نبودن میگیریم!

صدا زد آشیخ تویی؟! گفتم بله! و همه شان یک لبخندی زدند و حمال اولی گفت: دیدید گفتم! و همه خندیدند و به نشانه ی رضایت از تربیت شدن چنین فرزندی سرشان را تکان دادند و لبخند زنان به ادامه ی کارشان رسیدند و مهلت ندادند من هم اعلام رضایت کنم خدمت عمه ی شان! حمال ها!