امروز کلاس ف. رو به خودم مرخصی دادم و موندم خونه و استراحت کردم.

به خدا تو خلقت بعضی از این مردا می مونم .

چندماه پیش یه بنده خدایی من رو معرفی کرده بود برای امر خیر . که بنده این واسط رو اصلا نمیشناختم یه روز اومدن با من صحبت کردن و اندر فضایل جناب خواستگارگفتن (و اونقده گفتن که من گفتم چی رو از دست دادیم!!!! )که چرا اجازه ندادین بیان و ازم اجازه گرفتن که شماره ی من رو بدن به مادرآقا پسر بعد سرخودی داده بودن به خودشون .

اوشونم(خودآقا پسر) به من تماس گرفت که اگ سختتونه بیایم خونه تون بیرون قرار بذاریم که خانواده به شدت مخالفت کردند بعد از اصرار زیاد قرار شد بیان خونه مون. توی همون جلسه ی اول برخلاف ظاهر شیک و تیپ جنتلمنی و سرگرمی های جذابی که ایشون داشتند من به یه سری دلایل به شدت موجه جوابم به ایشون منفی شد و وقتی به مادر و پدرمم گفتم اونا هم کاملا مخالف جلسه دوم شدن .در کنار تمام اینها من اصلا به دلم ننشستن و حتی حس بدی داشتم با تمام تیپ و حرکات جنتلمنی که داشتن .در ضمن بعضی از حرکاتش به نظرم غیر طبیعی بود .

ولی خانواده پسر دیگه تماس نگرفتند که بخوان اصلا جواب ما رو بشنوند !!!

بعد چند ماه طرف از اونجایی که شماره ی من رو داشت پیام داده که بعلههه من همونم و  ایششالا قرار بذاریم برای جلسه دوم  و گفتن این مدت من به دلایلی اصن از فکر ازدواج اومدم بیرون و برای این موقع که پیام بدم لحظه شماری میکردم ...

بعد وقتی میشنوه جواب من منفیه که البته اولش دلم نمیومد مستقیم بگم نه ؛ میگه من فکر میکردم شما این چند ماه رو منتظر من بودید.من سه ماهه چشم انتظار این لحظه بودم !!شما حتی به من فلان گفتید بیسار گفتین ....

وای یعنی کف کرده بودم از این همه برداشت خودسرانه ،از این همه اعتماد بنفس ... از این که فکر کرده بود سه ماهه من رو چشم انتظار گذاشته ،  و فک میکرده که من همون شبم جواب مثبتم رو اعلام کردم اونم براساس چه جملاتی!!

عاقا یه سوال : چرا پسرا این جورین؟؟؟؟

1.فک میکنن ایده آل همه ی دخترا هستن و خدا نکنه یه مدرکی چیزی داشته باشن دیگه خدا رو هم بنده نیستند !

2.چرا با کوچک ترین اتفاق و رفتاری فک میکنن دخترا کشته و مردشونن .

3.چرا برخلاف این که همه فک میکنن این دخترا هستند که احساسیند پسرا این قدهههههه احساسی اند؟؟

توی دوره ی کارشناسی من چون نیازی نبود؛ شاید دوبارم با کل پسرامون صحبت نکردم .بعد مایی که اصن تو این عالما نبودیم و بادوستامون خوش بودیم و کار به کار کسی نداشتیم یه قضایایی سرخواستگار بازیای دانشگاه داشتم که بیا و ببین . و طرف سرخودی یه برداشتایی کرده بود و میومد یه پیامایی میداد که دیدن داشت .

منم به مامانم نمی گفتم که شلوغش کنه میومدم برای بابا میگفتم و ازش نظر میخواستم که حالا با این و کاراش چیکار کنم!

چه خوبه بابای آدم حسابی بهت اعتماد داشته باشه !

بگذریم...

بعد امشب وقتی میگم نه و اون اصرار و من انکار چون واقعا دلایلم موجه بود و از اون مهم تر بعضی رفتاراشون توی جلسه برام واقعا عجیب بود ...کلیییییییییییییییی اصرار که چرا جوابت منفیه ؟

من چی باید میگفتم ؟ کمتر کسی حاضره عیب خودش رو قبول کنه دیگه چه برسه خواستگار جماعت و اونم از قشر پسران دسته گل جامعه مون .

و یه سوال واقعا همیشه برام هست : چرا وقتی خانواده پسر جوابش منفیه زنگ نمی زنه و به دختر جواب بده که عاقا ما به این دلیل جوابمون منفیه بی زحمت چشم انتظار زنگ زدن ما یه هفته نباشید(این رو در مورد خودم نمیگما ولی خیلییییییییی ها رو میشناسم که واقعا این چیزا خیلی اذیت شون می کنه) بعد هر دختری بخواد به یه پسر جواب منفی بده یه ساعت سیم جیم میشه و خیلی وقتا اونقدر اعتماد بنفس شون بالاست که حتی فکر نمی کنن که اینا بهونه ست و خانواده دختر روش نمیشه بگه از قیافه پسرتون خوشمون نیومده !!!

بعدامشب ایشون  وقتی جواب منفیه من رو شنید باورتون نمیشه چه حرفایی که به من نزد!!چه توهین هایی که به من نکرد!!

من که سپردمش دست خدا!!

عمه ف . همیشه میگه حدیث داریم خواستگار رو سه مرحله عصبانی کنید و واکنشش رو ببینید . من بارها به این رسیدم .

میخوای طرفت رو خوب بشناسی عصبانیش کن بعد چهره ی واقعیش رو بهت نشون میده !! در موردت چی فکر میکرده ، شخصیتش چه طوریه!!

میترسم از این موجودات دوپای مذکر.من خیلی با مردا خودم رو دم خور نمی کنم .اگ لازم نباشه هم صحبت نمیشم .چه فامیل چه هم کلاسی و...

ولی تا دلتون بخواد خواستگاراومده و رفته و شده درسی زدمش تنگ دلم.

ولی انگار دیگه میترسم .وقتی عصبانی میشن اصلا قابل پیشبینی نیستند . خیلی حساس ند . خیلی پر توقع اند ، هرکدمشون به یه نحوی!

میدونی وقتی علم بهت میدن فک نکن خوبه !کارت خیلی سخت میشه . وقتی روان شناسیت قوی بشه . وقتی خیلی چیزها رو میفهمی بارت خیلی سنگینه .

 یه دوستی دارم میگه اگ میخوای ازدواج کنی وقتی دیدی و پسندیدی دیگه جواب بله رو بده ؛ چون اگ بشینین باهم صحبت کنین همه ی عیباش رو میشه دیگه محاله جلو برین .

میگم خدایا فقط خودت .من واقعا علم و جرات انتخاب همسر رو ندارم . گاهی احساس میکنم من هیچ وقت ازدواج نمی کنم.و واقعا انتخاب انگار برام خیلی سخته .نمی دونم ...

وای خدا چرا بنده هات این قده بدجنسن . من که همشون رو خیلی دوس دارم ... چرا همه این قد منو اذیت میکنند.من که کاری به کارشون ندارم و کلی دوس شون دارم .

این روزها حالم خیلی خوب نیست ؛ یعنی خودم نیستم دختر شوخ و عذاب ده و شیطون و تازه یه خرده دیروز رفتم خونه بابابزرگ اینا یه خرده بهتر شده بودم و حالا یکی از راه میرسه و بی دلیل کلی ناراحتت میکنه .

مسخرگیش به اینه که این هایی که بیش تر از همه ناراحتم میکنند بیشتر دم از ایمان و همه چیز میزنند و من رو به برزخی میندازند که گاهی نمیدونم چی درست  و چی نه .

اینم بمونه.