عکس نوشته

  به نام او که انقدر اه کشیدم تا تو را برایم

فرستاد

نمیدانم شاید سلام

گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه

است اما بدان که من همیشه حال تو را

میدانم.

جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با تو

حرف میزند خودت قضاوت کن اول دیوانه

نبود و حالا خوشحال است که تو دیوانه اش

کردی.

دیروز اسمان به خاطر دخترکی معصوم که

رویاهای عاشقانه اش برای همیشه میان

شدت اعتماد به مسافری رهگذر جا ماند 

 بارید.

دیروز باران بارید و من به یاد درس لطیف

عصر هفت سالگی پشت پنجره ماندم تا او

بیاید.

اما تو نیامدی....میدانم قرار نبود که بیایی و

چه زیبا میشود کسی وقتی بیاید که قرار

نیست...................

بچه بودم نه دیگه منتظر زنگ بودم 

نه دیگه واسه تو مثل تو دلتنگ بودم

بچه بودم تو نبودی شبا زود خوابم می برد 

 دل کوچیکم فقط غصه بازی رو می خورد 

 بچه بودم چه قدر صاف و روون می خندیدم
 خوبیش این بود که ازت نمی خوامت نمی

شنیدم

عکس نوشته

 بچه بودم همه ام مثل خودم بچه بودن 

 نرم و ساده مث خاکای توی باغچه بودن 

 بچه بودم خبر از تو خبر از دروغ نبود 

 سر فکرای پریشون انقدر شلوغ نبود 

 بچه بودم همه چی درست می شد ، سخت

نبود 

 هیچکی اندازه ی من اونروزا خوشبخت نبود
 بچه بودم دلمو هنوز کسی نبرده بود 
 

هنوزم خدا اونو دست خودم سپرده بود 

 بچه بودم قدرمو زمونه بیشتر می دونست 

 کوچمون حالا منو از تو که بهتر می دونست
بچه بودم کسی بیخود منو اذیت نمی کرد 

 مث تو میون بازیا خیانت نمی کرد 

 بچه بودم کسی مثل تو باهام بد نمی شد 

 بی توجه از کنار رؤیاهام رد نمی شد 

 بچه بودم نبود اون کسی که بهم راس نمی

گفت 

 مث تو هیچکی بهم هر چی دلش خواس نمی

گفت

بچه بودم عالمی بود آخه عاشق نبودم 

 از دس چشمای تو ، تو حسرت دق نبودم

بچه بودم بدون هیچ غصه ای رفتم شمال 

 لب دریا خونه های ماسه های ، بوی بلال

بچه بودم توی قایق بی تو خیلی خوش

گذشت 

 دنیا رو کاش می دادم سالای رفته بر می

گشت 

 بچه بودم خبر از خواهش و التماس نبود 

 لا به لای دفترام ،‌ جز دو تا برگ یاس نبود

بچه بودم عکس تو باعث دردسر نشد 

 جز تو هیچکی باعث رفتن به سفر نشد

بچه بودم انقدر از سادگیا دور نبودم 

 واسه گوش دادن به تو ، انقدر مجبور نبودم 

 بچه بودم کسی مثل تو منو رنج نداد 

 برد و باخت تلخ ما مزه شطرنج نداد 

 بچه بودم دلم از هیچکسی ناراضی نبود 

 فکر و ذکرم پیش هیچ چیزی به جز بازی

نبود 

 بچه بودم آسمون یه عالمه ستاره داشت 
 

غصه مون هر چی که بود یه دنیا راه چاره

داشت 

 بچه بودم و قهر و آشتیم روی هم لحظه

نبود 

 اخم و دردم واسه حرفی که نمی ارزه نبود 
 

بچه بودم بیشتر از این زمونا در می زدن

 اونروزا بزرگترا بیشتر به هم سر می زدن 

 بچه بودم قلبای تو دفترم حقیقی بود 

 روی دفتر خاطراتم عکس جوجه تیغی بود 

 بچه بودم چقدر شعرای خوب بلد بودم 

 کندن اسما رو رو درخت و چوب بلد بودم 

 بچه بودم چشم تو در به درم نکرده بود 

 اونروزا فکر و خیالت ،‌ خبرم نکرده بود

بچه بودم روزای هفته شبیه هم نبود 

 حواسم پهلوی اینکه چی بهت بگم نبود 

 بچه بودم شادی پر بود تو دل بادکنکم

آخر اون روزا کسی بود که بیاد به کمکم

بچه بودم غروبا بوی غریبی نمی داد 

 کسی هدیه به کسی ساعت جیبی نمی داد 

 بچه بودم اگه مثل حالا مجنون می شدم 

 از بزرگ شدن واسه ابد پشیمون می شدم