فکر یک ابزار است یک وسیله
ذهن وجود دارد تا برای کارهای خاص استفاده شود و
ذهن وجود دارد تا برای کارهای خاص استفاده شود و
دردت به جان من! زِ چه بیمار بینَمَت؟
در آتشم ز غصه که تبدار بینمت
چشمم اگر نباشد و روی تو ننگرم
بهتر که چشم باشد و بیمار بینمت
خواهم همیشه بینمت اما نه آن چنان
کاندَر بَرِ طبیب و پرستار بینمت
ای دیدنِ جمالِ تو، درمان درد من!
تا کِی به چنگِ درد گرفتار بینمت؟
همچون رخِ گلی که زِ آتش دهد گلاب
از تب،عرَق چه قدر به رخسار بینمت؟
هرگز نبینمت به چنین حال... گرچه من
خواهم به هر دقیقه دو صد بار بینمت
گفتم که گرمی از تو ببینم ولی کنون
از تب دچارِ گرمی بسیار بینمت
ای راحت دل! این همه رنجِ تو بهرِ چیست؟
کاری نکرده ای که سزاوار بینمت!
از غصّه روی من ز رخِ توست زردتر
کآزرده می شوم چو در آزار بینمت
"حالت" برم به شدت همدردی تو رشک
کاینسان به تاب از تبِ آن یار بینمت
پی نوشت: دردت به جانم! تابِ بی تابی ات را ندارم. کاش امشب آسوده باشی... دوستت دارم...
سریالِ "کیمیا" منو یادِ رمان
های ایرانی میندازه که یه زمانی میخوندم.
پسرِ یه فامیل یا آشنا از اونطرف میاد و
عاشق دختره قصه میشه و از قضا یکی دیگه ام عاشق دختره ست و ماجراها. دیشب
یه صحنه
ی خیلی باحال بود: آرش(پوریا پورسرخ) وقتی کیمیا(مهراوه شریفی نیا) سوار
قطار میشد
یواشکی به دور از چشم مامانا یه نامه از جیبش درآورد و داد به کیمیا. نگاه
های
کیمیا و حرکاتِ آرش توی اون لحظات خیلیییییییی زیبا بود چقدر دوست داشتنی
بود. نمیدونم ماجرای کیمیا و آرش چی میشه ولی دوس دارم اون صحنه رو به خاطر
اون نامه و
نگاه های کیمیا و رفتارهای آرش بارها و بارها و بارها بببینم. مهراوه شریفی
نیا
مهر ماه توی وبلاگش قبل از اینکه فیلم پخش شه نوشته بود من با همه ی قلبم
به
"کیمیا" جون دادم.
.
امروز کلاس ف. رو به خودم مرخصی دادم و موندم خونه و استراحت کردم.
به خدا تو خلقت بعضی از این مردا می مونم .
چندماه پیش یه بنده خدایی من رو معرفی کرده بود برای امر خیر . که بنده این واسط رو اصلا نمیشناختم یه روز اومدن با من صحبت کردن و اندر فضایل جناب خواستگارگفتن (و اونقده گفتن که من گفتم چی رو از دست دادیم!!!! )که چرا اجازه ندادین بیان و ازم اجازه گرفتن که شماره ی من رو بدن به مادرآقا پسر بعد سرخودی داده بودن به خودشون .