باز شوهر بی بهانه

با ادایی کودکانه

 

هیکل چون استوانه

میکند غر غر به خانه

 

یادم آید روز اول

گردنش کج, دست و پا شل

 

پیش بابا موش می شد

سرخیش تا گوش می شد

 

دختری افتاده بودم

مهربان و ساده بودم

 

نرم و نازک

شاد و چابک

 

چشمهایم همچو آهو

عطر موهایم چو شب بو

 

می شنیدم از لب او

حرفهایی همچو جادو

 

من غلام خانه زادت

جان دهم هر دم به یادت

 

گر نیایی خانه ی من

می گریزد روحم از تن

 

بعد از آن گفتار زیبا

خام گشتم من همانجا

 

شد به پا جشن عروسی

کیک و شام و دیده بوسی

 

بعد از آن دیگر ندیدم

هرگز آن اوقات بی غم

 

قسمتم یک مرد جانی

اندکی لوس و روانی

 

بی اراده همچو یابو!

پرخور و مغرور و پر رو

 

بشنو از من جان خواهر

هر که کرد این دوره شوهر

 

خاک بر سر گشت و حیران

شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان