گذشته سالی و درگیری اش پایان نمی گیرد

و من حتی نمیدانم که از اول ، چرا کردم !

چه شب ها لب گزیدم، حرص ها خوردم به تنهایی

چه اعصابی که در این داستان از خود فنا کردم


چنان خبط عظیمی بوده در پرونده ام این کار

که کل عزم خود را صرف حل ماجرا کردم


چو دیدم نیست دل را طاقت خفظ چنین رازی

اعوذ باللهی گفتم و فکرم را رها کردم


نشستم رو به درگاه خدا ، روی لبم توبه

برای حسن و خیر سرنوشت خود دعا کردم


زمان گر اندکی رو به عقب می رفت ، بی تردید

عوض می گشت رفتارم ، غلط کردم، خطا کردم!!