نقیضه ای بر روی شعر معروف "تو همانی که دلم لک زده لبخندش را" از استاد بزرگوار، آقای کاظم بهمنی
تو همانی که درآورده دگر گندش را
وختِ نوشیدن چایی بجود قندش را
حال من چون پدری ذلّه ز دست تو که حیف!
نکشیده ست به روی تو کمربندش را
نخورد آبِ خوش، آن آدمِ زندانی که
برود لو بدهد چاقوی هم بندش را
از حریصان کمین کرده، رکب خواهد خورد
هرکه تارف بزند چیچک و فرمندش را
منم آن عاشق بیچاره که هی خرج تو کرد
پول و انگشتر و دسبند و گلو بندش را
دل من با همه صاااف است، به جز شخصی که
رفته بخشیده به یک تُرک ، سمرقندش را
اس ام اس های تو را دیده پدر در گوشییم
ترسم این است کند کشف، فرستنده ش را
بخت بد توی جهان ، ما "ما_را_دو_نا" نشدیم
خوش به حالش! نگرفتند از او هَندش را
منم آن فرد که معشوووق به هنگام دروغ
خورده بر جانِ منِ جن_زده، سوگندش را