مردم امریکا بر خلاف کشورهای اروپایی به فرزندآوری علاقه دارند و از این رو علاقه آنها به ازدواج و در نتیجه آمار ازدواج آنها بیشتر از اروپاییهاست.
ازدواج در آمریکا
برخلاف باورهای غلط عموم افراد جوامع سنتی و کشورهای عقب افتاده مبنی بر اهمیت نداشتن خانواده در کشور امریکا، عموم مردم این کشور با دیگاه و نظر مشخص خود نسبت به بنیان خانواده و داشتن فرزندان زیاد تاکید دارند.یک نمونه از این موضوع را می تواند در فردی به نام لیا که به عنوان مدیر رسانه ای در نیویورک مشغول به کار است مشاهده نمود ، که در ابتدا از اردواج و فرزندآوری هراس داشته اما علاقه به فرزند و خانواده باعث شده ازدواج کند.اکنون لیا و
همسرش هر دو شغل تماموقت دارند و با هم از دختر 18ماههشان مراقبت
میکنند.
به گزارش مجله نفس های سرکش؛ لیا 50 ساعت
در هفته کار میکند و درآمدش اندکی از درآمد همسرش بیشتر است با این وجود
بیشتر امور مراقبت از فرزند، آشپزی و نظافت را خود انجام میدهد. او اذعان
دارد که نمیتواند همه کارها را کامل انجام دهد اما نهایت تلاش خود را به
عمل میآورد. او با خنده میگوید: اینها مشکلات جهان ثروتمند هستند.
گفته می شود تعداد زنانی که برای ازدواج اقدام میکنند کمتر شده است. نسبت زنانی که قبل از 30سالگی ازدواج میکنند از 50 درصد در 1960 به حدود 20 درصد کنونی رسید.
این نسبت به افرادی همانند لیا تعلق دارد. زمانی احتمال ازدواج زنان تحصیلکرده و مستقل از نظر مالی بسیار اندک بود. اکنون نرخ ازدواج آنها در مقایسه با همتایان دارای سطح تحصیل پایینتر بیشتر شده و اکثر آنان با مردان تحصیلکرده ازدواج میکنند طبق یک نظر سنجی معتبر، دختران آمریکایی به داشتن چند فرزند علاقه بیشتری دارند تا اینکه تنها به تک فرزندی فکر کنند.
پیوندهای ازدواج در میان امریکائیها و خصوصا افراد تحصیل کرده و افراد معتقد به داشتن خانواده، برپایه راستی ، صداقت و علاقه دوطرفه بنیان می شود زمانی که احساس شود هریک از زوجین قصد خیانت به خانواده و زوج خود را دارد ترجیح به این داده می شود که از همدیگر طلاق گرفته و هریک به سمت زندگی مورد علاقه خود بروند تا اینکه عمری را در خیانت و آزار یکدیگر سپری کنند. اینگونه
پیوندها نهتنها رواج یافتهاند بلکه هماهنگی زیادی نیز دارند. دادهها
نشان میدهد نرخ طلاق از اوج 3 /5 در هر هزار نفر در سال 1981 به 2 /3 در
2014 کاهش یافته است اما این کاهش عمدتاً در میان افراد دارای تحصیلات عالی
دیده میشود. دادههای پژوهشهای دانشگاه میشیگان نشان میدهد از میان
فارغالتحصیلانی که در اوایل دهه 2000 ازدواج کرده بودند فقط 11 درصد ظرف
هفت سال طلاق گرفتند. این وضعیت باعث شد بازار ازدواج نسبتاً نامتوازن شود.
اگرچه در دهههای اخیر نرخ بازدهی برای تحصیلات دانشگاهی به میزان زیادی
بالا رفته است نرخ فارغالتحصیلی در دانشگاه سرعتی کمتر داشته و حدود 40
درصد بوده است. زنان سهم بیشتری از این درصد دارند. به عنوان مثال زنان
متولد 1975 در مقایسه با همتایان مرد خود 20 درصد بیشتر دوره چهارساله
دانشگاهی را به اتمام میرساندند. همزمان زنانی که تحصیلات پایینتر داشتند
با انبوهی از مردان مواجه شدند که جذابیت کمتری داشتند.
طبق گزارش اقتصاددانان دانشگاه فناوری ماساچوست، از دهه 1970 سطح درآمدی
زنان تحصیلکرده (در هر سطح) بهطور مرتب بالا رفته است در حالی که میزان
درآمد مردان فاقد مدرک دانشگاهی بین 5 تا 25 درصد کاهش یافت. علاوه بر این،
مردان دارای تحصیلات کمتر در مورد اینکه هرکس چه کاری را در منزل انجام
دهد دیدگاههای غیرمنطقیتری دارند. این مردان نهتنها از اینکه درآمد
کمتری نسبت به همسرانشان دارند احساس ناراحتی میکنند بلکه در خانه نیز
کمتر کمک میکنند و والدین خوبی هم نیستند.
این عدم تقارن به ویژه برای زنان آفریقایی-آمریکایی مصداق پیدا میکند. نرخ بالای مرگومیر و زندانی شدن در میان مردان این نژاد باعث شد زنان گزینههای بسیار کمتری داشته باشند. ازدواج بیننژادی رو به گسترش است اما هنوز هم کم دیده میشود. طبق گزارش مرکز پژوهشهای پیو احتمال ازدواج یک زن سیاهپوست با مردی از نژاد دیگر نصف احتمال ازدواج یک مرد سیاهپوست با زنی از نژاد دیگر است.
عدم
تقارن تمایلات مردان و زنان دارای تحصیلات پایین باعث شد نرخ تشکیل
خانواده از دوسوم در 1960 به کمتر از نصف در زمان حال تقلیل یابد. این در
حالی است که نسبت فرزندانی که یک والد دارند در چهار سال گذشته دوبرابر شده
است. از هر 10 زایمان زنان آفریقایی-آمریکایی بیش از هفت مورد خارج از
حوزه خانواده و ازدواج است.
تمرکز مزایای ازدواج در میان افراد طبقه بالا باعث شد روند کنونی نابرابری تشدید شود. فرزندان دارای خانواده در مقایسه با فرزندان تکوالد از همه جهات امکانات و رفاه بیشتری دارند. والدین تحصیلکرده پول بیشتری دارند تا برای تحصیل، مسکن مناسب و غذای فرزندان بپردازند. همچنین به خاطر هزینه-فرصت فرزندآوری برای زنان شاغل، تعداد فرزندان در این خانوادهها کمتر است.
والدین تحصیلکرده در مقایسه با همتایان کمسواد خود زمان بیشتری را با
فرزندانشان میگذرانند. در این دو گروه تفاوت بین مادران در حد چند ساعت در
هفته است اما مردان دو گروه تفاوت قابل ملاحظهای با یکدیگر دارند. طبق
گزارش دانشگاه نورث وسترن، مردانی که شغل و تحصیلات دانشگاهی دارند در
مقایسه با مردان کمسواد دو برابر زمان بیشتری را صرف فرزندان میکنند.
تعداد
کمتر فرزندان این امکان را برای والدین فراهم میسازد تا حمایت از فرزندان
خود را حتی تا اوایل بزرگسالی آنان ادامه دهند. کاری که هماکنون بیشتر
والدین انجام میدهند. طبق تحلیل اخیر موسسه پیو از دادههای آمارگیری،
حدود 43 درصد از مردان جوان (18 تا 34ساله) و بیش از یکسوم از زنان جوان
هنوز با پدر و مادر خود هستند. این امر خود مزیتی برای این جوانان محسوب
میشود. مقاله اخیر فدرالرزرو آمریکا نشان میدهد این روند را میتوان تا
حد زیادی به افزایش بدهیهای دانشجویی در دهه گذشته نسبت داد. فرزندان
خانوادههای ثروتمند اولین متقاضیان ثبتنام در دانشگاهها هستند.
به عنوان مثال، طبق گزارش موسسه پل (pell) با عنوان «مطالعه فرصت
تحصیلات عالی»، احتمال ثبتنام فرزندانی از خانوادههایی با درآمد سالانه
بیش از 108650 دلار در دانشگاه دو برابر همین احتمال برای فرزندانی است که
درآمد سالانه خانواده آنها کمتر از 34160 دلار باشد با این وجود، اگرچه
ازدواج تغییر ماهیت داده است اما تغییر نقش هر کدام از والدین در منزل قابل
توجه نیست. مطالعه اخیر موسسه پیو بیان میکند در خانوارهایی که پدر و
مادر هر دو شاغل هستند بیشتر مسوولیتهای روزانه والدین بر دوش مادران قرار
دارد.
مادران در
مقایسه با پدران دوبرابر بیشتر بیان میکنند که وظایف مادری به شغل آنها
آسیب میزند. بخشی به این دلیل است که اکثر کارفرمایان هنوز بر همان مبنای
قدیمی یک نانآور برای خانواده کار میکنند. این رویه به آرامی در حال عوض
شدن است. به ویژه به این خاطر که زنان بیشتری این روزها هستند که درآمدی
بیشتر از مردان دارند. طبق پژوهش موسسه پیو در خانوادههایی که هر دو نفر
شغل تماموقت دارند درآمد 26 درصد از زنان تقریباً هماندازه درآمد همسرشان
است و 22 درصد آنان درآمد بیشتری دارند.
برخلاف اروپاییان که در حال دور شدن از ازدواج هستند اغلب آمریکاییها (حتی
جوانان) فرزندآوری را دوست دارند و ازدواج را راهی عملی برای آن میدانند.
شکاف بین تعداد افرادی که دیدگاه مطلوبی نسبت به ازدواج دارند و تعداد
کسانی که عملاً ازدواج میکنند را میتوان به این صورت توضیح داد: بسیاری
از احتمالات موجود برای ازدواج شرایط مناسبی را برای زنان فراهم نمیکنند.
با
این حال، افرادی که فکر میکنند کاهش خانواده به معنای رشد بحران اخلاقی
است باید به نکته دیگری نیز توجه کنند: کاهش ازدواج در آمریکا با کاهش
مشابه در میزان جرائم جوانان، بارداری نوجوانان و مصرف مواد مخدر توسط
جوانان همزمان بوده و آمار کودکانی که دبیرستان را رها میکنند کمتر شده
است. افرادی که قصد دارند مردم را به ازدواج تشویق کنند باید توجه داشته
باشند که بازار ازدواج شبیه دیگر بازارهاست. مردم فقط هنگامی خرید میکنند
که قیمت مناسب باشد.