شعر مشترک من و دوست عزیزم زهراسادات حسینی تبار که وبلاگ قشنگ و به روزش تو قسمت پیوندهای وبلاگم هست . 

پیشکش درگاه اباعبدالله 


تا روبرو به نیزه و تیر و سنان شدیم 

آماج تازیانه ی نامحرمان شدیم 

خم شد به زیر بار غم کربلا، کمر 

اینجا اسیر ماتم و داغ جوان شدیم 


از خون چشم و آه دل و سوز سینه ها 

هر داغدیده ای چه شود ؟؟؟ ما همان شدیم....


لب باز می شود که بگوید عطش ، ولی 

ساقی نمانده است دگر ، نیمه جان شدیم 


پرچم که بود ، در دل ما ترس جا نداشت 

حالا بدون دست عمو بی امان شدیم 


جسم هزار تکه ی اکبر که بازگشت 

طاقت نماند ، بر سر و سینه زنان شدیم 


سمت عدو روانه شدی با گل رباب 

بغضم امان نداده بگویم چه سان شدیم 


مهمان شدند حالِ بدن ها به تازیان

معجر بیاورید که بی سایبان شدیم 


عمه کجا رویم که نایی نمانده است 

ناموس حیدریم ولیکن عیان شدیم 


باران ببار بر سر این لاله های سرخ 

از زور تشنگی همه اینجا خزان شدیم 


باز این چه شورش است که با روح و جان خود 

بی مقتل و لهوف همه روضه خوان شدیم