دردت به جان من! زِ چه بیمار بینَمَت؟
در آتشم ز غصه که تبدار بینمت
چشمم اگر نباشد و روی تو ننگرم
بهتر که چشم باشد و بیمار بینمت
خواهم همیشه بینمت اما نه آن چنان
کاندَر بَرِ طبیب و پرستار بینمت
ای دیدنِ جمالِ تو، درمان درد من!
تا کِی به چنگِ درد گرفتار بینمت؟
همچون رخِ گلی که زِ آتش دهد گلاب
از تب،عرَق چه قدر به رخسار بینمت؟
هرگز نبینمت به چنین حال... گرچه من
خواهم به هر دقیقه دو صد بار بینمت
گفتم که گرمی از تو ببینم ولی کنون
از تب دچارِ گرمی بسیار بینمت
ای راحت دل! این همه رنجِ تو بهرِ چیست؟
کاری نکرده ای که سزاوار بینمت!
از غصّه روی من ز رخِ توست زردتر
کآزرده می شوم چو در آزار بینمت
"حالت" برم به شدت همدردی تو رشک
کاینسان به تاب از تبِ آن یار بینمت
پی نوشت: دردت به جانم! تابِ بی تابی ات را ندارم. کاش امشب آسوده باشی... دوستت دارم...