خب دیروز نتونستم پست بزارم و الان دارم میزارم:
خب دیروزبه زور بیدار شدم و رفدم مدرسه و اونجا مث بچه ادم زیست خوندم^_^ و فکر کنم نمره کامل بشم^_^طر زنگ دوم معلم یکی از ناظمامونه که فک کنم قبلا گفتم که کسی اصا اونو معلم حساب نمیکنه و اسمش+جون صدا میکنن:| صمیمین کلا ولی من تا به حال اسمش رو صدا نزدم هر وقت صداش کردم با اسم بزرگش یا همون فامیلیش صدا کردم بگذریم سر زنگ اون فیلم گذاشتیم اخرین حلسه بود و فیلم 5ستاره باحال بود تا وسزا دیدیم بعد دیگه زنگ خورد و نشد:| دیروز خیلی خسته بودم و خوابم میومد ولی خب نمیشد بخوابم کلاس زبان بود و کلی تکلیف پکلیف باس میخواندو همینطور نیز گردید:| (این چه طرز حرف زدن مزخرفیه من موندم خیلی وقته افتاده روم ولی نمیتونم ترکش کنم اصا فاز تو فاز میکنه ادم یاطی میکنه میره تو نول:|) خلاصه کسی نبود منو ببره و باید لطف میکردم و پیاده میرفتم و تصمیم گرفتم با چادر برم ... و خلاصه نگم بهتره خب تازه کارم دیگه^_^ خلاصه من میدونم یه بار میافتم تو خیابون با چادر ساده:| ولی خب دارم تمام سعیمو میکنم خیلی به ظاهر خوبما ولی خب خودم تا جمع و جور کنم اخه این چادر مدل دارا اصا چین نداشتن انقد:| ولی خب خیلی خیلی دوسش دارم ...برام خاصه و یه جایگاهی داره ....