در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن
با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن
این آروزی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن
راه ورود را مگر آموختن از عشق
راه خروج را ز کبوتر بلد شدن
پیمودن مسیر به فریاد یا علی
یعنی که با حسین، علی را مدد شدن
در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن
با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن
این آروزی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن
راه ورود را مگر آموختن از عشق
راه خروج را ز کبوتر بلد شدن
پیمودن مسیر به فریاد یا علی
یعنی که با حسین، علی را مدد شدن
همه آدم ها چیزهایی دارند که به داشتنشون خو گرفتند - بعضی چیزها رو هم ندارند - همین چیزهایی که ندارند گاهی براشون می شه آرزو- به داشتنش فکر می کنند - هر روز و هر روز . همین ارزو ها داشته های اون خیلی های دیگه هست و بهشون فکر نمی کنند هرگز و هرگز - نفسی که راحت می کشیم آرزوی خیلی هاست - غذایی که می خوریم - آب سالمی که می نوشیم - راه رفتنمون - شنیدنمون - دیدنمون - آدم هایی که داریم در اطرافمون مث مادر پدر و...و ما هرگز بهشون فکر نمی کنیم و تنها به اون معدود نیازهایی فکر می کنیم که نداریم هر روز و هر روز - گمانم شکر گزاری می تونه این باشه که هر روز به داشته هامون فکر کنیم در این صورت نداشته هامون نا خود آگاه کمرنگ تر و کمرنگ تر می شه - اینطوری بیشتر می تونیم با طبیعت هم فاز بشیم و احساس رضایت کنیم
وقتى تصمیم میگیرى که جورى زندگى کنى که خودت میخواى،
پس بپذیر هستن کسایى که با تو موافق نیستن.
اونا نظرشون رو میگن، انتقاد میکنن، شاید حتى مسخره یا توهین کنن،
اصلا مهم نیس.
تو انتخاب کردى
پس پاى تصمیمت بایست!
مگه قراره چند سال زندگى کنى؟
جورى زندگى کن که موقع مرگت پشیمون نشى، حسرت نخورى.
حالا این وسط یه عده میخوان فقط ایراد بگیرن.
مهم نیس 😊
یک بار هم رفته بودم محل کار پدرم. یک حمالی، دقیقا یک حمالی که داشت وسایل را جا به جا میکرد، نگاهی به من انداخت و رفت داخل انبار. سی ثانیه بعد دو نفر آمدند بیرون و نگاهی انداختند و رفتند. یک دقیقه بعد جماعتی آمدند بیرون و همه زوم کردند روی من! من هم داشتم این طرف و آن طرف را نگاه میکردم که ببینم به چه چیزی لبخند میزنند و شاید با من نباشند و زیر لب زمزمه میکردم که به عمه ی تان بخندید که یکی شان بالاخره به صدا دارد و گفت آشیخ تویی؟!
داستهانهای زیبای دوران کودکی
داشتم دنبال منبع یک داستان عجیب می گشتم که به داستانی برخوردم به اسم Peregrinaggio di tre giovani figliuoli del re di Serendippo یا سه شاهزاده ی سرندیپ, که در سال 1557 توسط Michele Tramezzino به چاپ رسیده.
ترامتسینو درمورد داستان اینطور گفته که آن را از کریستوفر آرمنو ( مترجم افسانه های ایرانی به زبان ایتالیایی) و آرمنو هم آن را از کتاب هشت بهشت اثر امیرخسرو دهلوی نقل کرده که بعد از چاپ داستان, به زبان انگلیسی و بعد فرانسه ترجمه شد.
از عشق یکطرفه چیزی بدتر هم هست؟
شده که یکی رو دوست داشته باشید و اون اصلا نگاتون نکنه؟
وای که از عشق یکجانبه
روزی که از دنیا رفتم ..
اونی که زیاد اذیتم کرده بیشتر برام اشک میریزه..
اونی که حاضر نبود بهم سلام بده میاد برا خداحافظی..
اونی که حاضر نبود دستمو بگیره میاد زیر تابوتمو میگیره...
اونی که خیلی ازم متنفر بود اون روز بهترین عزیزش میشم.....
اونی که باهام قهر بود وحرف نمیزد اون روز همه حرفاشو میاد سرخاکم میرنه..
اونی که اشکمو همیشه درمیاورد اون روز برام اشک میریزه...
اونی که تنهام گذاشت تو زندگی برا اخرین بار میاد ب دیدنم
امروز کلاس ف. رو به خودم مرخصی دادم و موندم خونه و استراحت کردم.
به خدا تو خلقت بعضی از این مردا می مونم .
چندماه پیش یه بنده خدایی من رو معرفی کرده بود برای امر خیر . که بنده این واسط رو اصلا نمیشناختم یه روز اومدن با من صحبت کردن و اندر فضایل جناب خواستگارگفتن (و اونقده گفتن که من گفتم چی رو از دست دادیم!!!! )که چرا اجازه ندادین بیان و ازم اجازه گرفتن که شماره ی من رو بدن به مادرآقا پسر بعد سرخودی داده بودن به خودشون .
با من به از این باش که با خلق جهانی
زیارت حرم حضرت دوست
همزمان با اربعین حسینی، صدها زائر و دلباخته اباعبدلله با پای پیاده از مرزهای غربی روانه کربلا این خاک نامهربان و مهمان کش رهسپار شدند سعادتی بود که من هم جزو این کاروان عشق باشم منی که بارم از بقیه زائرین بخاطر سنگینی گناهانم سنگین تر بودو کسی نمی تونست بارم رو سبک کنه مگر خود حضرت دوست.