به این داستان کوتاه توجه کنید
هوا خیلی سرد نبود. هوای شبهای آخر اسفند که یه نسیم خنکی داره. انگاری زمستون داره آخرین تلاشهاشو میکنه واسه خودنمایی. صبح که از داشت از خونه میژد بیرون یه جوری لباس پوشیده بود که شب موقع برگشتن بتونه سرما رو حس کنه. هنسفرینگ تو گوشش بود. با اینکه بابک امینی داشت گیتار میزد و فرامرز اصلانی میخوند سفر کردم که یابم بلکه یارم را، اما چیزی گوش نمیداد.