شب بود هواى سرد استخونامو از خواب بیدار کرده بود
شب بود هواى سرد استخونامو از خواب بیدار کرده بود
بوی بدی از چند روز پیش شروع شده و هر لحظه که می گذرد شدتش بیشتر می شود، زباله ها را بیرون گذاشتم تاثیری نداشت، حمام، دستشویی، روشویی و سینک ظرفشویی را شستم بوی شوینده ها چند دقیقه ای جایگزین آن بو شد اما به ساعت نکشیده دوباره بو برگشت، از سوپری سر کوچه شوینده های قوی تری گرفتم و این بار تمام این سوییت 18 متری را برق انداختم اما باز هم به ساعت نکشیده بو بالا گرفت، چیزی شبیه بوی مُردار.
این داستان کوتاه ولی بسیار خواندنی و جذاب رو بخونید و لذت ببرید
-می دونی کاش حیوون بودم. انگار خیلی سخته از پس انسان بودن بر بیام!
+اگر می تونستی انتخاب کنی چی انتخاب می کردی؟
-از بین حیوونا؟
+آره.
جمعه را مهمان حضرت معصومه بودم؛ احساس میکنم روح تازه ای در من دمیده شده...
شنبه صبح زود به بیمارستان رفتم که اگر مریض جدید دارم ببینم؛ که دکتر «ف» الم شنگه ای تازه به راه نیندازد مثل هفته ی پیش، که بیمارستان بودم و نفهمیدم کی ظاهر شد و غیبت مرا زد و رفت!!
چون علی در عالم خلقت کسی مظلوم نیست
هیچکس مانند او از حق خود محروم نیست
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سر زا رفت
غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و
در این مطلب، زیباترین دلنوشته و عکس های عاشقانه رو برای شما اماده کرده ایم مطالب عاشقانه طرفداران بسیار زیادی دارند بسیاری از افراد از این دلنوشته ها برای ارسال اس ام اس عاشقانه و یا نگاشتن نامه عاشقانه استفاده می کنند .
زیباترین دلنوشته و عکس های عاشقانه غمگین این هفته تقدیم شما خوبان
عــشـــق ♡❤اگر عشــق باشد !
هم خنده هایت را دوست دارد ، هم گریه هایتـــ را ...
هم لحظه های شادابی ات را می پسندد ،
هم روزهای بی حوصلگی اتـــ را ...
هم دقایق پر از ازدحامت را همراهی میکند ،
دیشب را خانهی محمدرضا خوابیدم. چندماهی ست که آخر هفته ها را اغلب خانه نمی مانم. حوصلهام نیست. تا نیمههای شب توی خیابانها میرانم. دیشب هم همین طور. حوالی صبح بود که خوابیدم. ظهر که از خانهی محمدرضا برمیگشتم و همت را می راندم به این فکر می کردم که تا کجا می توانم ادامه بدهم؟. تا کِی؟. بعدازظهرش را اما باید میرفتم مجلس ختمِ والدهی یک آشنایی. ریش نتراشیده و دوش نگرفته زدم بیرون. مجلس ختمش حوالی میدان هفتحوض بود. تمام راه را هم حمیرا خواند. پدر روحانی عزیز؛ خودم غمِ بیاتم. قبلِ مجلس هم حمیرا حکمِ سِر کننده را داشت برایم. با همهی اینها ده دقیقه هم نشد بنشینم توی مجلس. حوصلهام نبود. زدم بیرون. سیگاری گیراندم و تا خود خانه به این فکر میکردم که تا کجا میتوانم ادامه بدهم؟ تا کِی؟.