آخرین روزهای سالی که گذشت

ایستاده در همان پاگرد همیشگی...

به تک تک اجزای صورتت نگاه کردم

به ماه پیشانی ات،

ابروان نازنینت،

آخرین روزهای سالی که گذشت

شقیقه های بی قرارت،

گونه های مهربانت

به همه و همه...

و در آخر،به چشم های دلتنگت...

باید برای روزهای پیش رویم،تمامشان را به خاطر می سپردم.

باید در آغوشت می کشیدم تا یادم نرود یکی هست که میتوان تا ابدیت او را دوست داشت

میتوان از کهکشان وجودش نوشت و نوشت و به انتها نرسید.

باید دستت را محکم می فشردم تا به تو و خودم یادآور شوم که عنوان همه ی نوشته های امسالم تو بودی.

خواستم بدانم و بدانی،سالی که گذشت،پر از عشق تو بود

و سالی که از راه می رسد نیز.

دستم را که رها کردی...

آنگاه که مانند اسفند دور می شدی

چشم های من بدرقه قدم هایت بود 

و اشک هایم بدرقه راه سلامت زندگیت

آخرین صفحه امسالم از تو...

پنهان شدنت بود در خم کوچه ای که تو را با خود برد

اسفند 94