متاسفانه در روزگار ما دیگه از مرام و معرفت کسبه قدیم چیزی باقی نمونده

اینکه به مال حلال فکر کنی و با درصد مناسبی از سود، مالت رو بفروشی

این روزا و جوونترها، تصور می کنن که به هرمیزان که تیغشون برید باید ببرن و پوست ملت رو تا هرچقدر ضخیمتر بکنن!

کسبه قدیم یه خط قرمزهایی داشتن و انصاف سر لوحه کارهاشون بود

به همین خاطر هم بود که مال و کسبشون برکت داشت و باعث پیشرفت و رونق زندگیشون میشد اما امروزه دیگه به قول معروف، تخم مرغ های حلال و حروم باهم قاطی شدن و کسی توجهی به این چیزها نمی کنه

به هرمیزان که لازم باشه برای فروش بیشتر، قسم حضرت عباس می خورن و از هیچ دروغ و درمی فروگذار نیستند

البته تمام اینها ریشه درموضوعی داره که جای بحثش در مطلب دیگه ای هست.


اکثر ما وقتی یک فعالیت مثبت در یک کسب وکار می بینیم، مثلا برخورد خوب یک فروشنده، سیاست مشتری مدارانه یک شرکت، خوش قولی یک تامین کننده و دهها نمونه دیگر، از آن به عنوان یک رفتار اخلاقی یاد می کنیم. ولی آیا این رفتارها در کسب وکار که با هدف افزایش سودآوری بنگاه انجام می شود والبته به توصیه هر مشاور کسب وکار یک فعالیت پسندیده است، یک فضیلت اخلاقی محسوب می شود؟  

اگر از امانوئل کانت، فیلسوف معروف بپرسیم نظر او متفاوت است: از نظر کانت، معیار درست بودن یک کار یا به زبان دقیق تر معیار تعیین فضیلت (Virtue) یا ارزش اخلاقی یک کار، انگیزه انجام آن کار هست. از نظر ایشان کارهایی که با هدف ارضاء کردن انگیزه های بیرونی و یا امیال صرفا غریزی انجام میشوند فاقد ارزش اخلاقی هستند. مثلا اگر کسی درس می خواند که پولدار بشود، درس خواندنش فاقد ارزش اخلاقی هست. یا اگر کسی پشت چراغ قرمز توقف می کند که جریمه نشود، کارش هیچ فضیلتی ندارد. به نظر کانت، کاری فضیلت دارد که با انگیزه انطباق با اصول درونی تعیین شده توسط خود فرد انجام بشود. مثلا اگر کسی به این دلیل درس می خواند که فکر می کند علم و دانش ارزشمنداست و علم آموزی را به عنوان یک اصل اساسی در زندگی پذیرفته است، درس خواندن کار ارزشمندی ست. یا اگر کسی پشت چراغ قرمز می ایستد چون احترام به قانون را به عنوان یک اصل درونی و استثناءناپذیر برای خودش قرار داده است، کارش دارای فضیلت است. به عبارت دیگر نیّت درونی یک بیزنس من، کارآفرین، سیاستمدار، کارمند و هر شهروند عادی جامعه، تعیین کننده فضیلت اخلاقی رفتار اوست. 

حال این سوال پیش می آید که برای مدیریت یک سیستم، کسب وکار و یا جامعه، باید فقط روی انگیزه های درونی افراد متمرکز بود؟ و یا باید فقط از انگیزاننده های بیرونی مثل سیستم پاداش و بهره برد؟

اخیرا در یکی از خرده فروشگاه های زنجیره ای موفق کشور، در قالب یک سیستم پاداش، مسابقه ای بین کارکنان کل شعبات برای کسانی که بتوانند تعداد بالاتری فاکتور ٥٠٠ هزار تومانی برای مشتریان صادرکنند برگزار شد! نتیجه، افزایش قابل توجه فروش در تعداد مناسبی از شعبات بود. خب، هدف افزایش فروش محقق شده بود! حال، برای برخی از اعضای هیات مدیره این ابهام ایجاد شده بود که پس چرا تا کنون این رفتار شکل نگرفته است؟ و فقط با اعلام این مشوق این رفتار سر زده است؟